هر رزوم را خطکش به دست خط به خط میخوانم و هر جا خطایی سرزده باشد خطکش را روی میز میکوبم تا حواسم جمع شود. شاید کسانی سرزنشم کنند یا با آهی بلند به خاطرات گزنده کودکیشان از صدای خطکشهای پرصدا پرتاب شوند و در سرشان این پرسش نجوا کند؛ باز هم سرخوردگیهای سامان نیافته!
ولی امروز آن کودک ترسان نیستم که برای خطی جا افتاده از مشق شبش گسلی در روانش باز شده و لرزه بر جانش افتاده است. آن آموزگار ناتوان هم نیستم که کوتاهیاش در پرورش را با بلندی خطکش جبران می کند.
امروز کلاسی هستم که آموزگار آن را تنها مأمن قدرتنمایی و پذیرش میبیند. دانشآموز برای آموختن انتخابش کرده و خطکش حاضر است هر اندازه لازم باشد از جانش برای شیرفهم کردن مایه بگذارد.
باید کاری کنم کارستان. تا دانش آموز از انتخابش پشیمان نشود. آموزگار از قدرت پوشالی کناره بگیرد و کنار دست دانشآموز درس پس دهد. فقط خطکش همان خطکش بماند و بر سر میز بکوبد. نه برای تحقیر دانشآموز و تحکیم حقارت فروخورده آموزگار، شاید برای تغییر ماهیت حضورش.
تا دیروز و شاید امروز خطکشهای زیادی جز برای یادآوری ناآگاهی نزیستهاند اما آنها میتوانند گام به گام حواسمان را اندازه بزنند تا نمودار قدی حواسمان رشدی مطابق اهداف کلاس را نشان دهد.
دیدگاهها
سلام
پر از احساس بود خانم گلکار. عالی نوشتید.
چند روز پیش به یکی از دوستان میگفتم ای کاش میشد امتحان رو از کل سیستم آموزشی حذف کرد تا نه معلم دغدغه تموم شدن کتاب دیکته شده و ارزیابی از بالادست رو داشته باشه و نه بچهها استرس انواع امتحانات و آزمونها رو.
این طور انتظار عملکرد یکسان از همه داشتن کنار میرفت و میشد طبق توان و حتی علاقهی اختصاصی هر دانشآموز، گام به گام بهش کمک کرد. دیگه نیازی به خطکش هم نبود!😊
نویسنده
ممنون از بازخوردتون. اینکه آموزگار توانمندی مثل شما به نوشته من توجه کنه خیلی ارزشمنده