داستانک

عجله کار شیطونه

پلیس دستبد را به زنی لاغری زد که حاضر نشد چهره زیر چادرش را نشان دهد. زن چادر رنگ پریده مشکی به سر داشت که در زیر نور تیز آفتاب ظهر تابستان برق می زد تعدادی از کسبه چند ساعت پیش، او را دیده بودند که دستش را تا آرنج در قفسه میوه ها و …

گلی که اهلی من شد!

موقع تحویل برگه امتحان پایانی بر خلاف همیشه منتظر واکنش معلم به پاسخهایم نبودم. نگاهم به ساعت دیواری بالای سرش بود که نشان می داد زمان موعود فرا رسیده، تا بخواهد حرفی بزند از جا جهیدم. در راهرو دسته کیفم را بسان هنرپیشه های پولدار آن زمان که پولهای با ارزش را در سامسونتی حمل …

چرا من “خاطره باز” نیستم؟!

چند نفر اسم معلم کلاس اول ابتداییشان را به خاطر دارند؟ من از ابتدا تا به حال در حفظ خاطرات هیچ استعداد شگرفی نداشته ام،فامیل معلم کلاس اول هم به گمان چیزی شبیه این بود: ” خانم پاشنا” که من ” پاشنه” ادا می کردم! اما امان از سال دوم که همزمان بود با تغییر …