مشتری پرانی ناآگاهانه چیست؟

 

دیروز توی مترو با دختر خوش پوشی چشم تو چشم شدم و نگاهمان به هم گره خورد. علامت سوال در چشمانمان موج می زند. این وضعیت زیاد طول نکشید چراکه خاطرات خاله بازی های کودکی مثل برق و باد از ذهنمان گذر کرد.
زهره بود دوست و هم محلی دوران کودکی،اگر قرار بود آینده را با او تصور کنم هرگز به فروشندگی مترو فکر نمی کردم آخر قرار بود هر دومان خانم دکتر شویم!
اما خاطرات را که مرور کردم، یادم آمد با چه تبحری لواشک های مامان پزش را گرانتر از احمد آقا، بقال محل به بچه های کوچه می فروخت .
یک بار هم کله کچل عروسکش را نقاشی کرد، بعد یک داستان قلابی من درآوردی سرهم کرد که فلان پسر چموش محله موهای عروسکش را کنده است و اینکه عروسک هدیه پدر سخت کوشش بوده و او هر طور شده باید آن را شبیه قبل کند.
همبازیهایمان می دانستند که حرفهایش ساخته و پرداخته ذهنش است اما او کوتاه نیامد و داستانش را با آب و تاب بیشتری برای بچه های کوچه بغلی بازگو کرد و بالاخره هم یکی پیدا شد که با رغبت، پول زیادی بابت عروسک بی مو، خط خطی و بی قواره زهره داد.

خاطرم هست مادرش هم همه چیز می فروخت از نان محلی شهرشان تا جوراب پشمی که شبهای زمستان با قلاب می بافت و باور داشت چیزهای زیادی پیرامون ما وجود دارند که قابلیت تبدیل شدن به پول را دارند باوری که زهره را هم فروشنده کرده بود.

باورها با چشم سر دیده نمی شوند و برای دیدن و فهمیدنشان باید به افکار و اعمال غالب توجه کرد .

باورها اگر نادرست باشند، می توانند تصمیمات ما رو مختل کنند یا باعث بشوند احساسات و افکار اشتباهی درباره چیزهای مختلف داشته باشیم.

آیا باورها در تصمیم به خرید هم موثرند؟

مردم تا احساساتی نشوند، خرید نمیکنند یعنی اگر پای نیمکره چپ به قضیه باز شود هرگز اجازه نمی دهد آدمیزاد تن به خرید بدهد.
البته زمانی یکسری آزمایش انجام شد و از مغز موقع خرید تصویربرداری کردند. نتایج نشان داد فشاری که انسان موقع خرید تحمل می کند در حد خودکشی دردناک  و طاقت فرساست.
حالا فروشنده چه باید بکند تا مشتری عقل و هوشش را از دست بدهد و بخرد؟

خودش باورهای محدود کننده نداشته باشد.

بی تعارف، در همه ما باورهای محدودکننده ای هست که ممکن است از آنها بی خبر باشیم. مواردی هم به باورهای غلطشان آگاهند اما توان مقابله با آنها را ندارند.

یکی از این موقعیتها که مانع موفقیت می شود عدم اعتماد و اطمینان به سازمان، کارفرما و همکاران است.

چنانچه ذهنیت منفی درباره آنها داشته باشید به جای انجام تعهدات با جان و دل، از هر فرصتی برای فرار از مسئولیت استفاده کنید، هرگز نمی توانید خودتان را متقاعد کنید تا در راستای رشد مجموعه گام بردارید.

هر بار که تفکر و احساس نامطلوب درباه آنها را زنده می کنید، باورهای قبلی ریشه دارتر می شوند. بعد از مدتی باور تقویت شده خودش دست به کار می شود و توجه و افکارتان را به مسائلی سوق می دهد که منجر به تقویت بیشترش شود. همان مداری که تمام بازندگان در آن گیر افتاده اند.

معادله ای ساده که از هر دو طرف صادق است.

عده دیگری باور دارند ” هر چه در راه مانده است  / با آنها برادر خوانده است ” یعنی گمان می کنند بد غلق ترین مشتری ها به تور آنها می خورد.

برای فروشندگان غیر حرفه ای  همیشه “مرغ همسایه غاز است. ”

ایمان و اعتماد به خود باور بعدیست که فروشنده باید خود را به آن تجهیز کند.

به نظر شما فردی که نتوانسته خودش را درباره توانمندی هایش متقاعد کند، قادر است مشتری هایش را توجیه کند؟!

و اگر چنین باوری درباره محصول هم داشته باشید که نور علی نور می شود.

یعنی از محصولی تعریف و تمجید کنید که به ارزشمند بودنش باور ندارید؛ شبیه کلاهبرداری نیست؟!

االبته علم روانشناسی راهکارهای بسیاری برای شناخت باورهای محدود کننده ارائه داده است اما همگی نیاز به تداوم در اجرا و صبوری بسیار دارند.

 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *